پدرم فکر میکند با زور، می شود عشق را بخشکاند
ذکر توبه... گناه و استغفار، زیر گوشم مدام می خواند
از زمانی که کشف کرده تو را،در خیالم...مدام در خانه
با خودش فکر می کند که چطور،عشق را در دلم بمیراند؟
عادتم داده بنده بودن را...بسته پای مرا به سجاده
لای قرآن نوشته بختم را...،[حال و روز مرا نمی داند]
دوست دارد که کور و کر باشم...مثل مادر...همیشه بازیچه
که فقط از گناه میترسد...!صبح تا شب نماز می خواند
به خیالش که کافرم دیگر، عشق تو آب روی من را برد
لکه ی ننگ عشق را با آب، از وجودم ب زوووور می راند
دزدکی شعر مینویسم و بعد، صورتم سرخ سیلی باباست
عاقبت از وجود من تنها، شعرهایم برات می ماند
در وجودم بهشت تجربه شد... در همان لحظه ای که ماه گرفت
لحظه ای که لبان من زیر، لب تو مزه ی گناه گرفت...
حانیه دری
دیگر اشعار : حانیه دری
نویسنده : علیرضا بابایی